#شعر_آخر این منم تک ستارهای بی نور قصهای از زمانههایِ دور اتفاقی عجیب و بی منظور مردهای آرمیده در دلِ گور روز و شب بار غصهام بر دوش ژنده پوشی غریبه و شبگرد ظاهرا سنگوارهای بی درد از درون طرحِ زخمیِ یک مرد شکلی از آنچه که نباید کرد دورهگردی غریب و ماتمپوش رشته کوهِ غرور بودم که. قلهای بی عبور بودم که. یکه مردی جسور بودم که . عاشقی بی شعور بودم که . آنچه امروز می شوم هم روش من درختی که بی ثمر شدهام بارها مالِ یک نفر شدهام بارها عاشقِ تبر برای زادروز استاد شهرام ناظری
چشمهایش مرا نمیبینند
بی ,آنچه ,بارها ,شدهام ,یک ,عبور ,بودم که ,شدهام بارها ,که قلهای ,بی عبور ,قلهای بی
درباره این سایت