محل تبلیغات شما



آیینه‌دارِ عشقی و تندیسِ دلبری با لحنِ عاشقانه دل از ماه می‌بری مهتاب‌رویِ مایی و سرگشته‌یِ تواَند خورشید و ماه و زهره و ناهید و مشتری کامم پر از عسل شده تا در دهانِ توست کندویی از ترانه و گلواژه‌یِ دری آموخت از تو شعر و غزل را خدایِ شمس رقصنده با ترانه‌یِ تو آدم و پری معشوقِ ماست اوج صدایت، که نسلمان هرگز نبوده عاشقِ معشوقِ دیگری ما سالکان تشنه‌یِ آوازِ دلکشیم سقایِ ماست حضرتِ شهرامِ ناظری
#شعر_آخر این منم تک ستاره‌ای بی نور قصه‌ای از زمانه‌هایِ دور اتفاقی عجیب و بی منظور مرده‌ای آرمیده در دلِ گور روز و شب بار غصه‌ام بر دوش ژنده پوشی غریبه و شبگرد ظاهرا سنگواره‌ای بی درد از درون طرحِ زخمیِ یک مرد شکلی از آنچه که نباید کرد دوره‌گردی غریب و ماتم‌پوش رشته کوهِ غرور بودم که. قله‌ای بی عبور بودم که. یکه مردی جسور بودم که . عاشقی بی شعور بودم که . آنچه امروز می شوم هم روش من درختی که بی ثمر شده‌ام بارها مالِ یک نفر شده‌ام بارها عاشقِ تبر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها